يه روز خدا يك گلي رو از بهشت به زمين فرستاد
و به اون گفت روي زمين براي خود نقطهاي پيدا كن تا همونجا منزلگاه تو باشه
گل از اون بالا منطقهاي رو ديد زرد رنگ،
سرزمين وسيع و پهناوري بود
پيش خودش گفت من همينجا ميمونم
رو به خدا كرد و گفت:
خدايا منو همينجا قرار بده
خدا گفت گل من اينجا مناسب تو نيست؛
گل گفت خدايا خودت به من گفتي انتخاب كن و من هم اينجا رو انتخاب كردم
خدا گفت:
نه همين كه گفتم
گل ناليد كه خدايا تو دل منو آزردي
چرا با من اين كار رو كردي
كره زمين ميچرخيد و گل نظارهگر زمين بود
ناگهان گل منطقهاي رو ديد آبي
رنگ آبي كه از بالا برق زيبايي داشت
زيبايي و برق رنگ آبي
دل گل رو با خودش برد
گل گفت خدايا من اينجا رو ميخوام
خدايا من و همينجا پايين بزار
خدا گفت گل من اينجا هم مناسب تو نيست
گل گفت خدايا چرا منو اذيت ميكني چرا به من سخت ميگيري
تو دل منو گل آفريدي
شكننده و عاشق و حالا مدام دل عاشق منو ميشكني
چرا اون چيزي كه بهش علاقهمند ميشم و عاشق رو از من دور ميكني
خدا گفت همين كه گفتم؛
و كره زمين همچنان ميچرخيد
گل گريه ميكرد و با چشمان گريان به زمين نگاه ميكرد
دلش گرفته بود
خسته شده بود
دوري اون دوتا سرزمين خيلي اذيتش ميكرد
به طوري كه از خدا آرزوي مرگ ميكرد.
دوست داشت زود منزلگاهي رو پيدا كنه
ديگه براش هيچي مهم نبود عشق مهم نبود، فقط يه چيز مهم بود
ديگه خسته شده بود دوست داشت سريع جايي رو پيدا كنه و توش منزل كنه
ناگهان چشم گل به سرزميني افتاد سبز و زيبا
گل پيش خودش فكر كرد و گفت
عجب جايي چقدر اينجا سبزه
سبز مثل برگهام
مثل ساقهام
حتما اينجا جاي منه
خدا ميخواسته من اينجا باشم كه نگذاشته او دو مكان قبلي بمونم
آره بابا جاي من اينجاست
گل عاشق و دل دادهتر از گذشته شده بود
عاشقتر از گذشته
رو به خدا كرد و گفت خدايا فهميدم چقدر دوستم داري
تو همين رو ميخواستي
خدايا منو اينجا قرارم بده
زود باش ديگه طاقت ندارم
خدا گفت گل من اينجا هم مناسب تو نيست
جاي ديگهاي رو انتخاب كن
گل گريه كرد و گفت:
خدايا چرا با من اينكار رو ميكني
من گلم دل منو نشكن
خدايا من با تو قهر ميكنم
خودت برام جايي پيدا كن
تو براي خواستههاي من اهميتي قايل نيستي
خدا گفت: به من توكل مي كني؟
گل گفت: هر كاري دوست داري بكن.
خدا دست گل رو گرفت و در تاريكي شب او را در جايي گذاشت.
گل از بس گريه كرده بود خوابش گرفت
و نديد كه خدا او را كجا گذاشت.
گل خواب بود كه نوري ملايم به چشمش خورد
آروم چشماش رو باز كرد
تا چشماش رو باز كرد
دونه دونههاي آبي خنك ريخت روي صورتش
گل خيلي تشنه بود
تشنه تشنه
با قطرههاي آب تشنگيش رو بر طرف كرد
با آب چشماشو شست
وقتي چشماش بازتر شد
ديد پير مردي مهربان با وجدي كه توي چشماش فرياد ميزد
داره گل رو نگاه ميكنه
گل اطرافشو نگاه كرد
خدا اونو گذاشته بود توي يه باغچه كوچك
توي خونه يه پيرمرد تنها
پير مرد خدا رو شكر كرد
كه گلي زيبا توي خونش در اومده
گلهاي ديگه به گل تازه وارد سلام گفتن و از اون استقبال كردن
گل عاشق رو به آسمون كرد و به خدا گفت:
خدايا منو توي اين باغچه كوچك گذاشتي
من لياقتم اين بود
يا اون سرزمينهاي قشنگي كه ديدم
اين بود اون سرزميني كه به من وعده داده بودي
خدا گفت:
اولين جايي رو كه ديدي اسمش بيابان بود
جايي كه توش آب نيست و خاكش داغه داغه
تو اونجا بيش از چند دقيقه طاقت نميآوردي و ميمردي
گل گفت:
خوب اون سرزمين آبي چي بود
خدا گفت:
اون قسمت دريا بود
دريا پر آبه
آب شور
تو اونجا خفه ميشدي و مي مردي
گل گفت خدايا
اون سرزمين سبز رنگ كه هم جنس و رنگ خودم بود چي؟
خدا گفت:
اسم اون سرزمين جنگله
جنگل پر از درختهاي بلند و تو هم رفته هست
تو گلي هستي كوچك كه احتياج به آفتاب داري
وجود اون درختهاي بلند به تو اجازه نميداد كه آفتاب بخوري
تو بدون آفتاب خشك ميشدي و ميمردي
گل گفت:
اينجا كجاست
خدا گفت:
اينجا باغچه كوچك پيرمرديه كه به تو ميرسه
آبت ميده، كود برات ميريزه، مواظب حشرههاي موذي روت نشينه …
گل گفت: خدايا پس چرا تو منو آنقدر عاشق كردي
چرا اونجاها رو به من نشون دادي
خدا گفت:
همه اينها بخاطر اين بود كه بفهمي و كاملاً درك كني كه من چقدر تو رو دوست دارم
اگر از اول ميآوردمت اينجا اين قدر كه الآن ميدوني دوست دارم اون موقع نميفهميدي
من تو رو اونقدر دوست دارم كه دلم نميخواد تو سختي بكشي
اگر توي صحرا ميمردي صحرا هم از مرگ تو غمگين ميشد و دل مرده ميشد
من هم به خاطر تو هم بخاطر صحرا اين كار رو نكردم
صحراي منم قشنگه پر از زيباييهاست
اگر تو توي دريا ميمردي هم دريا ناراحت ميشد هم ماهيهاي توي دريا
تو خودت ميدوني چقدر دريا قشنگه و زيبا
اگر توي جنگل ميمردي جنگل از قصه دق ميكرد و خشك ميشد
اونوقت تمام حيوانها هم ميمردن
حالا ميبيني من همه شما رو دوست دارم
گل و دريا و صحرا و هر چيزي كه توي دنياست
همتون زيبا هستين و زيبا
گل گفت خدايا منو ببخش تو چقدر مهربون هستي و ما چقدر نادون
اما يه چيزي روي گل مونده بود
رنگ گل از داغ عشق سرخ سرخ شده بود.
سرخ سرخ.
نظرات شما عزیزان: